بدون عنوان
سلام به همه ي دوستاي گلم. ببخشين که چندروزي نتونستم بيام وبلاگ. به لطف خدا روزها به خوبي داره ميگذره.البته چندروزپيش لکه ديدم که خيلي نگران شدم وکلي گريه کردم.ولي دوستام بهم روحيه دادن وراهنماييم کردن که ايناطبيعيه و... بادکترم هم تماس گرفتم همينوگفت.بازم شکرخداکه به خيرگذشت. 1شنبه رفتم دکترو فرستادسونو.سونوکه رفتم ودکترمشغول شد.گفت نيني تکون نميخوره.برويه ربع ديگه بيا.ابتداخيلي ترسيدم.اومدم بيرون بااجازتون کمي بيسکوئيت خوردم ومجددارفتم ولي اين دفعه قربونش برم تکوني به خودش داد ومشاهده شد(برا ان تي ).سونوکردم وشکرخداهمه چيزنرمال بود.همون جا ازخداخواستم که قسمت همه منتظراکنه. راستي تواين ساعات پاياني ماه رمضان ابتدادعادرتعجيل درظهور...
نویسنده :
پريا
21:26
حرف دل
حرف هايي هست براي گفتن،که اگرگوشي نبود نميگوييم وحرف هايي هست براي نگفتن. حرف هايي که هرگزسربه ابتذال گفتن فرودنمي اورند وسرمايه ي ماورائي هرکس،حرف هايي هست که براي نگفتن دارد.... حرف هايي که پاره هاي بودن آدميند،وبيان نميشوند مگرآنکه، مخاطب خويش رابيابند!!! ...
نویسنده :
پريا
22:00
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
لطف خدا
سلام به همه ي دوستاي گلم. خب بالاخره روزاي ارديبهشت رسيد وکم کم به موعدپري نزديک ميشديم.روزاي 17و18پري يه علائمي به سراغم اومد که سابقه نداشت.زيادجدي نگرفتم وفکرکردم اثارداروهاي ماه هاي قبله که الان داره خدشونشون ميده.يکي دوروزبعدهم کمروپادردشروع شد وبه خودم گفتم اين ماه هم مامان نشدي هااااااا. گفتم عيبي نداره.اين همه مدت گذشت ،اين ماه هم روش.کاراموانجام ميدادم وبه زندگيم ميرسيدم تارسيدم به روزموعدپري.روزاتقريباازدستم دررفته بود.همسرم که مثل تقويم همه چيزويادش بود هم روزاروقاطي کرده بود.بالاخره ازچندماه پيش شروع کردم تافهميدم موعدش کي بوده.يه روزکه ازپري گذشت کمي اميدوارشدم.همسرم ميگفت چراتست نميذاري ومنم ميگفتم زوده.روز4بااصراراون...
نویسنده :
پريا
8:36