حس مادرشدن

ادامه داستان

1392/5/1 22:51
نویسنده : پريا
216 بازدید
اشتراک گذاری

بازم سلام.

خب داشتم ميگفتم که بالاخره دکترموعوض کردم واين باردکترم ‌*مرد*بود.سابقه خوبي داشت ويعني هرچي شنيده بودم دربارش اين بود که کارش خوبه واکثر خانمايي که رفتن پيشش،دست خالي برنگشتن.

دلموبه دريازدم ورفتم.جلسه اول معاينه کرد وازمايش فرستاد وجلسات پشت سرهم ميگذشت وهربارهزينه اون بيشترميشد(بادارو).جلسه هاي اول فقط دوتا اچ سي جي ،جلسه هاي مياني سونو ولتروزول وجلسه هاي اخر بازم اچ سي جي واچ ام جي وکلومفين و...وقتي که ياد زدن اين امپولا واشکهايي که ازدردميکشيدم مي افتم بيشترگريم ميگيره.شادگريه هاي مامانم وبغضي که همسرم داشت ونميتونست بروزش بده اذيتم ميکرد.برام سخت بود،هم هزينه وهم روزايي که بي نتيجه ميگذشت.خيلي وقت هاهم بودکه کلانااميد ميشدم وميگفتم ديگه نميام.به خصوص وقتي که پشت درمطب منتظرمي نشستيم وگوش تيزميکرديم که چه موقع صداميزنن.خب خيلي ها مي اومدن که نتيجه گرفته بودن وباشکمهاي قلنبه ميرفتن وووخيلي ها هم بودن که سالهاي سال انتظارکشيدن کم کم اوناروخسته کرده بود وشايداگه مثبت نگربودن به خاطرخودشون وشوهرشون اين چيزاروتحمل ميکردن وبعضياهم براي فرار ازنيش و کنايه اطرافيانشون به اين مطب پناه اورده بودن.روزاي سختي بود.يکي مينشست کنارت وازعکس رنگي ودردش حرف ميزد.يکي ازاي يو اي ويکي از...

سرتونودردنيارم بااون همه هزينه ووقت،بازم متاسفانه خدانخواست ونشد...

سال 91تموم شد وسال جديداومد.سال تحويل شد وبازهم حسرت يه عضوجديدبردلمون موند.ميدونم خيلياميگن قسمت نبوده ولي بعضياوازجمله خودم ايمانمون خيلي قوي نبود که هميشه همين سرزبونم باشه که قسمتم نبوده و...روزاگذشت وفروردين به ارديبهشت رسيد وزندگي ادامه داشت.

به همسرم گفتم ديگه دکترنميرم واون هم فکرکنم خسته شده بودقبول کرد.ارديبهشت هم داشت کم کم به پايان ميرسيد وروزاي اخر پري بود تااينکه...

ادامه داستان وبه زودي مينويسم.

دوستتون دارم.باااااااااااي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

ماماطهورا
2 مرداد 92 15:49
عزيزدلمممممممممممممممممم خوشحالم كه داري مينويسي عاشق مطالبتمو البته خودت خيلي دوست دارمممممممممممممممممممم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حس مادرشدن می باشد